رفتن به بالا

رصدخانه فرهنگی اجتماعی سلام دزفول

تعداد اخبار امروز : 0 خبر


  • چهارشنبه ۲۶ دی ۱۴۰۳
  • الأربعاء ۱۵ رجب ۱۴۴۶
  • 2025 Wednesday 15 January
  • پنجشنبه 29 آبان 1399 - 14:19
  • کد خبر : 1239
  • مشاهده : 533 بازدید
  • پیشخوان
  • چاپ خبر : گِرِش ، گِرِش وُو مَهِلِش

یکی از بهترین لحظات که نشاط زیادی را به همراه داشت برنامه صبحگاهی در گردان ها بود . هر روز صبح پس از نماز ، گردان ها در محوطه هائی که به منظور اجرای مراسم تهیه کرده بودند با نظم خاصی تجمع می کردند.این مراسم با خواندن آیاتی از قران شروع می شد و سپس […]

یکی از بهترین لحظات که نشاط زیادی را به همراه داشت برنامه صبحگاهی در گردان ها بود . هر روز صبح پس از نماز ، گردان ها در محوطه هائی که به منظور اجرای مراسم تهیه کرده بودند با نظم خاصی تجمع می کردند.
این مراسم با خواندن آیاتی از قران شروع می شد و سپس توسط فرماندهان تذکرات و سفارش های لازم نیز داده می شد و بعد از آن نیروها هر کدام بصورت دسته ، دسته و یا بصورت گروهان و یا گردان جهت انجام دو صبحگاهی و نرمش حرکت می کردند و در حین حرکت با سر دادن شعارهائی شور و شعف خاصی در منطقه به وجود می آوردند .
ناگفته نماند که حضور در مراسم در ابتدا بسیار سخت بود و به هر طریق دوست داشتیم تعطیل شود که این هم به ندرت اتفاق می افتاد ولی وقتی در محل حاضر می شدیم دیگر آن شور و هیجان خاص خود را داشت .
زنده یاد نعمت الله لحافچی اسطوره ای بود که خیلی از رزمندگان از معاشرت با ایشان لذت می بردند ، ایشان دارای اخلاقی به تمام معنا حسنه ، صبور ، خوش برخورد و بسیار متین بودند به ندرت کسی می دید که ایشان ناراحت شود و یا حرفی را به تندی بزند همانند پدری مهربان برای کوچکترها و برادری بردبار برای بزرگترها بود
در دوران آماده سازی نیروها در پشت پادگان کرخه(غرب دزفول) برای انجام عملیات کربلای 5 حضور داشتیم و هر روز بر آموزش ها افزوده می شد مسیر های دوی صبحگاهی زیر نظر زنده یاد نعمت الله لحافچی به شدت افزایش و سخت تر شده بود نوع تمرین ها نشان از نیاز قدرت بدنی خاص برای انجام عملیات جدید بود .
آن روز صبح مراسم صبحگاهی به پایان رسیده بوده و قرار شد کل گردان عمار از لشکر 7 حضرت ولی عصر(عج) با همدیگر حرکت کنند مقداری از مسیر را که رفتیم در حین حرکت احساس کردیم که زنده یاد نعمت الله لحافچی ناراحت می باشند همانگونه که قبلا اشاره کردم کمتر کسی ایشان را در حالت عصبانیت می دید حدس ما نیز درست بود ولی علتی نیز برای آن نمی دانستیم ایشان در حال دویدن دستوری مبنی بر سکوت همه تا بعد از اتمام مراسم صادر کردند .
اطرافیان که در کنار هم بودیم و با اخلاق ایشان آشنا بودیم با تعجب به همدیگر نگاهی انداختیم و به حرکت ادامه می دادیم حدوداً 10 دقیقه به همین منوال گذشت آن روح و طراوت صبحگاهی وجود نداشت و فقط مسیر را طی می کردیم در این حال برادر سید محسن احمدزاده که در کنار من بود گفت شعاری بگیر تا حال و هوا عوض شود من نیز که احترام خاصی برای زنده یاد نعمت الله لحافچی قائل بودم گفتم درست نیست دستور ایشان را نادیده بگیرم سید محسن گفت : برای خودمان زمزمه می کنیم که خستگی مسیر کم شود و به بقیه کاری نداریم .
شعارها معمولا حماسی و گاه تکراری بودند :
امام اول علی(ع) ، یار پیامبر علی(ع) ، فاتح خیبر علی(ع) ، حق و حقیقت علی(ع) ، و………………… و یا شعاری از قبیل باز هم صبح شد ، ورزش شروع شد ، ورزش به ، به . تنبلی ………………………. و یا اینکه الیوم یوم الافتخار ، امروز روز وحدت است ، روز شکست دشمن است …………………… تقریبا این شعار ها روزانه تکرار می شد و من آنروز شاید اصلا قصد شعار گرفتن نداشتم ولی به لطف خدا به زبان محلی بر زبان من به یکباره شعار جدیدی آمد .
آرام زمزمه کردم : گِرِش ، گِرِش وُو مَهِلِش ( بگیر ، بگیر و آن را مگذار ) سید محسن که در کنار من بود آرام تکرار کرد در دفعات بعدی مقداری صدا را بلندتر کرد بگونه ای که افراد جلو و عقب شنیدند و تکرار کردند آری همه چیز به هم ریخته بود حالا همه گردان با هم شعار می دادند گِرِش ، گِرِش وُو مَهِلِش ( بگیر ، بگیر و آن را مگذار ) و این فقط یک مصراع بود و مابقی نداشت من نیز که کار را خراب شده می دیدم دل به دریا زدم و مابقی آن را بر زبان جاری ساخته و گفتم :
گِرِش ، گِرِش وُو مَهِلِش ( بگیر ، بگیر و آن را مگذار )
بچه ها تکرار کرده و جواب می دادند :
گِرِش ، گِرِش وُو مَهِلِش ( بگیر ، بگیر و آن را مگذار )
گفته امام نازنین (امام نازنین گفته است)
گِرِش ، گِرِش وُو مَهِلِش ( بگیر ، بگیر و آن را مگذار )
فرشته روی زمین (فرشته الهی را که روی زمین دیدی)
گِرِش ، گِرِش وُو مَهِلِش ( بگیر ، بگیر و آن را مگذار )
تُفَنگَ دیدی تو گِرِش(هنگامی که تفنگ را دیدی آن را بگیر)
گِرِش ، گِرِش وُو مَهِلِش ( بگیر ، بگیر و آن را مگذار )
بسیجیون ، بسیجیون .
گِرِش ، گِرِش وُو مَهِلِش ( بگیر ، بگیر و آن را مگذار )
تانکَ کِه دیدی مَزَنِش (تانگ را که دیدی آن را نزن و شلیک نکن)
گِرِش ، گِرِش وُو مَهِلِش ( بگیر ، بگیر و آن را مگذار )
جبهه تو رفتی مَهَلِش( موقعی که به جبهه رفتی آنجا را ترک نکن )
گِرِش ، گِرِش وُو مَهِلِش ( بگیر ، بگیر و آن را مگذار )
دَرسِتَه خوندی مَهَلِش(موقعی که شروع به درس خواندن کردی آن را وامگذار)
گِرِش ، گِرِش وُو مَهِلِش ( بگیر ، بگیر و آن را مگذار )
همه بچه ها با شدت پاسخ می دادند و من نیز علی رغم اینکه شور و نشاطی را ایجاد کرده بودم ولی از درون نگران برخورد برادر لحافچی بودم ناگفته نماند در زمان شعار دادن ایشان با همان متانت مثال زدنی خود هیچ گونه عکس العملی نشان نداد و بسیار آرام کار ورزش صبحگاهی را پیگیری نمود .
ورزش تمام شد و نیروها در اختیار خود قرار داده شدند و همه راهی چادرها بودند که من به نزد برادر لحافچی رفتم و از ایشان به خاطر اینکه جسارت کرده و دستورشان را اجرا نکرده بودم معذرت خواهی نمودم که ایشان با لبخندی زیبا اظهار نمودند که نه تنها ناراحت نشده ام بلکه از اینکه نشاط صبحگاهی بر قرار شده بسیار خوشحال شده ام و زمانی که علت ناراحتی قبل از حرکت را جویا شدم با لبخندی پاسخ داد بماند چیز خاصی نبود.

کتاب یزله: صفحات 105 – 134 – 135 و 136
منبع: چمدان آبی(محمدحسین دُرچین)

اخبار مرتبط