رفتن به بالا

رصدخانه فرهنگی اجتماعی سلام دزفول

تعداد اخبار امروز : 0 خبر


  • شنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۲
  • السبت ۱۴ ذو القعدة ۱۴۴۴
  • 2023 Saturday 3 June
به بهانه‌ چهارم دیماه سالروز شهادت سردار رشید اسلام سید جمشید صفویان

فرمانده محبوب گردان بلال دزفول

سیدجمشید صفویان ثمره سال ها نبرد فرزندان شجاع خطه خوزستان با دشمنان قسم خورده اسلام ناب محمدی در جبهه ها بود. شجاعتش کم نظیر و این نعمت ارزشمند را از اجداد طاهرینش به ارث برده بود. مهربان و خوش اخلاق بود و چون اکسیری جذاب، همه را به دور خود جمع می کرد. در چهره […]

سیدجمشید صفویان ثمره سال ها نبرد فرزندان شجاع خطه خوزستان با دشمنان قسم خورده اسلام ناب محمدی در جبهه ها بود. شجاعتش کم نظیر و این نعمت ارزشمند را از اجداد طاهرینش به ارث برده بود. مهربان و خوش اخلاق بود و چون اکسیری جذاب، همه را به دور خود جمع می کرد. در چهره اش آرامشی محسوس دیده می شد که خبر از آرامش جاوید می داد.

فرمانده گردان بلال حبشی لشکر 7 حضرت ولی عصر (عج) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در سال 1341 هجری خورشیدی در شهرستان دزفول پا به عالم خاکی نهاد و در سال 65 در کربلای 4 کربلایی شد، فرزندی است از نسل شور و حماسه که شاید این روزها نبود امثال او که خون پاکشان را برای آبروی اسلام و حفاظت از خاک و ناموس این مرز پرگهر فدا کردند، بیش از هر زمان دیگری به چشم آید… .

غروب آخرین روز حضور سید جمشید در منزل

سید،گوشه ای ازاتاق نشسته است و زل زده است به دختر کوچکش و بی مقدمه می گوید :«دوست دارم برای آخرین بار، سیر او را نگاه کنم». همسرش می پرسد : «چرا آخرین بار؟» و سید زمزمه می کند که « به دلم گواهی شده است آخرین باری است که به خانه بر می گردم»

همان شب

در عالم خواب صدایی به همسرش می گوید :«سید شهید شده است». همسرش بلند فریاد می زند و ناله می کند. در این بین زنی قدخمیده را می بیند که به دلداریش می آید و آرام برایش نجوا می کند که:«فرزندم. برای پایداری اسلام باید از همه چیزمان بگذریم و عزیزترین ها را تقدیم خدا کنیم» سپس شروع می کند از مصیبت هایی برایش حرف زدن. برای همسر سید یقین حاصل می شود که ایشان، حضرت زینب (س) است و با شنیدن حرف های ایشان درد خود را از یاد می برد.

چند لحظه بعد از تصویر دوم

سید همسرش را بیدار می کند و دلیل آشفتگی اش را می پرسد. اما چشمان سید نیز پر از اشک است و علت آن را خوابی که دیده عنوان می کند. همسرش با گریه شروع می کند خوابش را تعریف کردن و شانه های سید به آرامی تکان خوردن لب های همسر تکان می خورد.سخن که به آخر می رسد، سید می گوید « آنچه را که تو در خواب دیدی لحظاتی پیش برای من اتفاق افتاد»

صدای گریه سید اتاق را پر کرده است.



نخست

همیشه نخستین کسی بود که پس از ناهار و شام و صبحانه برای جمع کردن سفره و شستن ظرف‌ها برمی‌خاست. هر چه به او اصرار می‌کردیم و می‌گفتیم سیدجان، نوبتیه و نوبت شما نیست، نمی‌پذیرفت. تا اینکه یک روز شرط کردم که اگر می‌خواهد بگذارم تا ظرف‌ها را بشوید، علتش را بگوید. پاسخم داد: افتخار می‌کنم که برای برادران رزمنده سفره بیندازم و جمع کنم و ظرف‌هایشان را بشویم. این بچه‌ها وارستگانی‌اند که دین بزرگی به گردن ما دارند. بگذار شاید با این کار، قدری احساس سبکی و ادای دین کنم.

راوی: عبدالحسین خضریان

لبخند سید

سید همیشه و همه جا برایم حاضر است. سید آدم پیچیده ای نبود. ساده بود و بی تکلف. با نیروهایش هم با سادگی برخورد می کرد. او بین خود و بچه های بلال فاصله ای نمی دید اما بچه های بلال خودشان فاصله ایجاد کرده بودند و مقید بودند. همانگونه که ما یاد گرفته بودیم که فاصله خود را با خضریان حفظ کنیم.

سید جمشید را اخلاقش محبوب کرد نه شجاعتش. که البته شجاعت هم داشت اما همه بچه های بلال می دانند که از این نظر به پای خضریان نمی رسید. همانگونه که خضریان نیز از بعد خوش خلقی به پای سید نمی رسید که البته خضریان آن را هم داشت. مثل شاخه گلی که برگهایش از بویش بیشتر باشد و شاخه گلی که بویش از برگهایش بیشتر. سید هر وقت بود دیگران آرامش داشتند . هر وقت بود دیگران از دست و زبانش در امان و آسایش بودند. به خطاکار فرصت جبران می داد. خودش زمینه های جبران را فراهم می کرد. بعد هم بیش از گذشته محبت می کرد. سید دنبال فخر فروشی و تحقیر دیگران نبود. سید معتقد بود این بچه هایی که از جنگ برمی گردند در شهر نیز باید بیمه باشند چون اسباب فریب انسان آنقدر زیاد است که لحظه ای غفلت هم خطرناک است. برای همین وقت استراحت گردان در شهر به بهانه هایی مرتب به مساجد و دوستان سر می زد به دلیل اینکه نگران بود. می گفت آفات دنیا زیاد است و فرصت نمی داد کسی دلبسته شود. سید پرده پوش بود. برای عزت یک نفر پیش خدا و مردم این خصایص چیز کمی نیست. اصلا خضریان سید را برای همین انتخاب کرد. می دانست سید بچه ها را برای شب عملیات آماده تحویل او می دهد. سید انسان خود ساخته و اخلاقمندی بود که شهید شد. من شب عملیات والفجر هشت فهمیدم که خضریان چقدر به سید علاقه دارد. من لحظاتی فقط زل زده بودم به خداحافظی این دو.

روزهای اول آموزش آبی خاکی در پشت سد تنظیمی دزفول بودیم. برای عملیات بدر آماده می شدیم. من در حالی داشتم از آب بیرون می آمدم که خضریان و سید جمشید و یکی دو نفر از مهمانهای خضریان روی اسکله بودند. از آب که بیرون آمدم کمر سید را گرفتم و بغلش کردم و گفتم سید با هم می پریم توی آب. کشمکش من و سید ده ثاییه هم طول نکشید که من به آب افتادم. از آب که بیرون آمدم خضریان مرا خطاب قرار داد و گفت این چه کاری بود که کردی؟ عذرخواهی کردم و خواستم از اسکله خارج شوم که سید جمشید صدایم زد و با لبخند گفت زحمت بکش یک جفت دمپایی برایم بیاور. چون یک لنگه از دمپایی اش توی آب افتاده بود. من خودم می دانستم که سید اگر هم دمپایی می خواست می توانست به کسی دیگر بگوید. اما او مخصوصا به من گفت تا آن تلخی تذکر خضریان را فراموش شده بداند و من هم با این برداشت از تقاضای سید رفتم و برایش دمپایی آوردم. اینها فقط خاطره نیست که اگر به اینگونه نکات توجه نشود جز مشتی داستان قدیمی و بی خاصیت چیزی نیستند.

من دیشب خواب سید جمشید را دیدم. چهره هایی را که من در خواب دیدم برخی را نمی شناختم و برخی را نیز می شناسم. اما نکته جالب این بود که همه لبخند می زدند. وقتی من وارد اتاق شدم با همه احوالپرسی کردم و آخرین نفر سید جمشید بود. بغلش کردم مثل بغل کردن روی اسکله . سید فقط می خندید. گفتگویی کردیم که هیچ چیزی از آن را بیاد ندارم. اما به سید گفتم سید من که میدانم این لحظات را در خواب می بینم. خوابی طولانی بود آنقدر طولانی که من به تک تک چهره های نشسته در کنار سید خیره شدم و از دیدن بعضی از دوستانی که سالهاست آنها را ندیده ام و حتی اسم برخی از آنها را هم فراموش کرده ام غافلگیر شدم.

راوی: عناصر آیرمی

فرمانده ای که امام گردان بود!

بسم الله الرحمن الرحيم
فرمانده ای که امام گردان بود!
بعد از عملیات والفجر مقدماتی در سال 1361، موقعی که حاج محمدرضا اکرم فر می خواست سید را به جای خودش به عنوان فرمانده گردان بلال معرفی کند، به کادر گردان و نیروهای تحت امرشان گفت: عزیزان و برادرای من! من به آنچه میگم ایمان دارم، بنده تا حالا فرمانده گردان شما بودم ولی امام شما نبودم! ولی از این به بعد سید علاوه بر اینکه فرمانده گردان شماست، امام گردان شما هم هست! از این به بعد گردان شما امام دارد! او بهترین سخنور و خطیب، بهترین تحلیلگر و بهترین مدیر و فرمانده است، قدرش را بدانید و از او اطاعت کنید و از وجودش بهره ببرید!
سید در قبال نیروهای تحت امرش احساس مسئولیت می کرد و در شب عملیات ها نفر اول گردان بود که به خط دشمن می زد و موقع عقب آمدن آخرین نفر گردان بود که برمی گشت! می گفت؛ بچه های مردم دست ما امانتند، آنها برادران و عزیزان ما هستند و باید حواسمان بهشان باشد!
سید بر قلب نیروها مدیریت داشت نه بر جسم آنها؛ یعنی نیروها را قلباً هدایت می کرد و نیروها قلباً از او اطاعت می کردن، چیزی را که منطقی نبود اصلاً بیان نمی کرد و همیشه و همه جا در کنار نیروها و در خط مقدم جایی که خودش دستور می داد، حضور داشت و همیشه خودش را پیشرو و در جاهای پرخطر قرار می داد. اگر اینطور نبود شاید شهادتش دیرتر اتفاق می افتاد!
سرانجام سید جمشید صفویان فرمانده محبوب گردان بلال لشکر7 ولیعصر(عج) در شب عملیات کربلای4 (1365/10/4) نفر اول نیروهای غواص بود که به خط دشمن یورش برد و اولین نفر گردان بود که به شهادت رسید.

سید در حال سخنرانی برای نیروهای گردان بلال در آستانه عملیات والفجر 8 ـ بهمن 1364

مسئولیت پذیری سید

رزمندگان اسلام در عملیات خیبر، پس از پشت سر گذاشتن نزدیک 20 کیلومتر از آب های هورالهویزه جزایر مجنون را به تصرف درآورده بودند، ولی نیمه‌های شب با یک تصمیم تاکتیکی دستور رسید به عقب برگردند.

با اذان صبح در سنگرهای استراحت نمازمان را خواندیم؛ اما خبری از سید نبود. فرماندهی لشکر و بچه‌های گردان سراغ او را می‌گرفتند، ولی هیچ کس از او خبری نداشت.

ناگهان فریاد تکبیر بچه‌ها در فضای خط پیچید؛ مردی که سراسر شب را همدم تیر و ترکش و بوی باروت بود، استوار و پابرجا از بین تیرها و گلوله‌ها آرام آرام می‌آمد.

گفتم: سید چرا تا به حال نیامدی؟ کجا بودی؟
سید در پاسخ گفت: تا الان در کنار معبر میدان مین بودم و منتظر ماندم تا مطمئن شوم کسی از بچه‌ها جا نمانده است، چون ما در برابر نیروهایمان مسئولیم.

راوی: حسن احسانی

آخرین خداحافظی

شب والفجر8 در اروند کنار دم خانه غواص ها برای آخرین خدا حافظی جمع شده بودیم. حاج آقای عابدی قرآن گرفته بود و نیروهای غواص از زیر آن رد می شدند. در کنارش آقا سید ایستاده بود. هر از گاهی یکی از نیروها را بغل می کرد. تقریبا همه کسانی را که موقع خداحافظی بغل کرد شهید شد. (فیلمش باید موجود باشد)
غواص ها که به سمت اروند رفتند آقای خضریان هم به دنبالشان راه افتاد. 10 یا 15 قدمی که دور شد. آقاسید را دیدم که به دنبال آقای خضریان رفت. منم رفتم. در سر یک پیچ دیدمشان که سر روی دوش همدیگر گذاشته اند و گریه می کنند و حلالیت می طلبند. بیشتر جلو نرفتم و ایستادم. فقط دیدم آقای سید در حد التماس می گفت اجازه بده من با غواص ها بروم… خیلی سخت توانستند از هم دل بکنند …در نهایت آقای خضریان رفت و خودش را به نیروها رساند.

راوی: آقای سعیدی راد

شهادت سید

در روزگار جنگ، در برخی از عملیات ها از همان آغاز آماده سازی نیروها برای عملیات احساس می کردم این عملیات موفقیتی ندارد و حلاوتی به کام مان نمی ریزد!

از جمله این عملیات ها، کربلای ۴ بود. نمی دانم چرا دلم راضی نمی شد که این عملیات موفقیت آمیز باشد. کم کم که به روزها و ساعات آغازین عملیات نزدیکتر می شدیم دلهره ام بیشتر می شد.

آن روز عصر وقتی وارد جزیره مینو شدیم در نهری که عمود بر رودخانه اروند بود چرثقیل ها مشغول پیاده کردن قایق از روی کفی ها بودند. این یعنی ما می خواهیم در اینجا عملیات آبی خاکی انجام دهیم و عراقی ها بدون نیاز به دوربین می توانستند ما را رصد کنند.

یادم می آید در عملیات بدر وقتی می خواستیم قایق ها را برای عملیات به جزیره مجنون منتقل کنیم این کار را در تاریکی و ظلمت شب انجام دادیم تا مبادا دشمن متوجه مان شود…

دشمن هم دقیقا ما را زیر نظر داشت و از همان ابتدای تاریکی شب شروع کرد به آتش ریختن بر روی ما. وقتی که قرار شد نیروهای گردان سوار قایق ها شوند دشمن محل استقرار مان را زیر آتش گرفت و یکی دوتا از قایق هایمان مورد اصابت قرار گرفت و مسعود مهدوی تبار نخستین شهید گردان این عملیات بود. لحظاتی بعد مجموعه کادر گردان که در کنار بهداری لشکر مستقر بودیم گلوله ای در نزدیکی مان منفجر شد و فرمانده گردان از ناحیه سر مورد اصابت ترکش قرار گرفته و مجروح شد. با شروع عملیات سید جمشید که جلودار نیروهای غواص بود و از طریق بی سیم با او در ارتباط بودیم ناگهان جایش را به حاجی محمد سعادت فرمانده غواص ها داد و خبر دار شدیم که سید شهید شده است.

بهر تقدیر ما هم با قایق حرکت کردیم و پس از عبور از عرض اروند وارد جزیره سهیل شدیم جایی که نیروهای خط شکن گردان موفق به تصرف آنجا شده بودند. با اینکه ما به اهداف خود رسیده بودیم اما این پیروزی دلچسب مان نبود زیرا  صبح فردا با بالا آمدن آفتاب کم کم زمزمه عقب نشینی و برگشت به سمت ساحل خودی بگوش رسید. سردار شهید عظیم محمدی گفت: کم کم نیروهایتان را جمع کنید و به عقب برگردید…

و این گونه بود که خستگی تمام تلاش ها و زحماتی که بچه ها برای این عملیات متحمل شده بودند بر تنشان ماند و حسرت رفتن جمعی دیگر از یاران بر دلمان…

منبع: رهسپار قدیمی

در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد

آخرین پرده

اجازه بده پرده آخر را من بنویسم :عملیات کربلای چهار تمام شده بود و ما به عقب برگشته بودیم .اینجا خانه فرماندهی گردان بلال است . امشب گردان دیگر سید را ندارد . آقای خضریان علیرغم مجروحیت از ناحیه سر هر طور شده با سر بانداژ شده آمده است . نماز مغرب و عشا ء را آنجا در فضایی سنگین که کسی جرات بلند حرف زدن را هم نداشت خواندیم . شب های قبل امام جماعت داشتیم اما امشب … آقای خضریان کسی که لبخند چاشنی همیشگی لبانش بود سکوت را شکست و گفت : عهد کرده بودم که به کسی دیگر دلبستگی پیدا نکنم چون تا به یکی دل بستی فردا شهید می شود … و دیگر گریه امانش نداد و ما نیز … های های

راوی: رهسپار قدیمی

وصيت‌نامه شهیدسیدجمشید صفویان

نجاة منك يا سيد الكريم نجبنا و خلصنا بحق بسم الله الرحمن الرحيم

سلام و درود بيكران خداوند به روان پاك پيامبر بزرگ اسلام و اولاد و اصحاب خداجوى و راه يافته‌اش، رحمت بى‌پايان خداوند بر شهيدان بزرگى كه سوار بر مركب خون بر سپاه سياهى هجوم برده با گلوله و تكبيرشان سياهى شب را شكافته و نور فروزان توحيد را در برابر ديدگان متعجب مردم گمراه و گمگشته به نمايش گذاشتند «و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله كتابا مؤجلا و من يرد ثواب الدنيا نؤته منها و من يرد ثواب الاخرة نؤته منها و سنجزي الشاكرين».

عزيزان من، مرگ سرنوشت جميع انسانهاست و زمان مناسب آن به دست خداى انسان هاست و انسان سرانجام در كام مرگ فرو خواهد رفت و دنياى گذرا را وداع خواهد گفت؛ خوب و بد، فقير و غنى، سلطان و رعيت، بزرگ و كوچك، گمراه و راه يافته خواهند مرد و در تنگى وحشتناك و ترسناك لحد همنشين اعمال خويش خواهند شد و قبر انسان يا باغى از باغهاى بهشت است و يا گودالى از گودالهاى پر از آتش و عذاب جهنم و سپس اسرافيل در صور دميده و مردگان زنده شوند و قيامت قيام خواهد كرد وآن روز واى بر آن بيچارگانى كه در زندگى دنيوى در صور نفس خويش ندميده و مهار آمال و اعمال خويش را در كف نگرفته‌اند. آرى در آن روز سخت كه روز «يوم تبلى السرائر» است و روز خروج انفال زمين.

واى به حال آنان كه پرده لجاجت و جهالت بر چشم و گوش و قلب خويش كشيدند و دنياى بى‌ارزش را به سرنوشت نيك ابدى و هميشگى خويش خريدند كه در آن روز مانند تاجران ورشكسته و مسافران كشتى شكسته در كمال خسران آرزو مى‌كنند كه «انا انذرناكم عذابا قريبا يوم ينظر المرء ما قدمت يداه و يقول الكافر يا ليتني كنت ترابا».

عزيزان من، بر امواج دريا و ابرهاى آسمان خانه نسازيد و فريب خروش و بزرگى اين و بلندى و تندى آن را نخوريد كه تا اسفل السافلين به سقوطتان مى‌كشانند و از مرتبه بلند احسن التقويم محرومتان مى‌سازند.

مردم، عزت واقعى آن است كه سر تسليم و رضا به آستان مقدس حضرت حق فرود آورده و وجود را وجود او دانسته و در اوج درد و رنج از عمق جان حمد و سپاس او را به جاى آورده و فرياد بزنيد كه «الهى كفى بى عزا ان اكون كل عبدا و كفى بى فخرا ان تكون لى ربا» و بدانيد كه جز اين هر كس بجويد در فنا ضلال است؛ پس «من اعتز بغير عزالله اهلكه عزه»، به هر حال اقامه نماز كنيد تا يكتاپرستتان خوانند و روزه بگيريد تا از عذاب و آتش قهر خدا در امانتان گيرد و صدقه بپردازيد تا سپر بلايتان گردد و در راه خدا با مال و جان خود به جنگ و جهاد برخيزيد تا از خاصان محبوب او شويد و از دروازه بزرگ شهادت وارد بهشت گرديد.

چون وقت كم است و ما هم آماده حركت به منطقه هستيم، از همه شما خداحافظى كرده و التماس دعا دارم ضمنا پدرم را وصى خود در امورات بعد از خود قرار مى‌دهم.

 و على الله فليتوكل المؤمنون.

سيدجمشيد صفويان 19/2/65

اخبار مرتبط